خلاقیت

 

 

اندکی در باب خلاقیت...

می گویند منابع محدود است اما خلاقیت ها نا محدود! اصلا راز عجیبی است محدود بودن آن چیز هایی که داریم. لحظه ای به این فکر کنید که هر انسانی هر چه را که می خواست، می داشت. آنگاه دیگر نه انسان همان معنی انسانیت را داشت و نه زندگی معنای زندگی را.

خلاقیت فارغ از همه ی تعریف هایی که از آن شده است، به نوعی جریانی است از زندگی. وقتی همه چیز نداری، مجبوری فکر کنی، طرح بریزی، اقدام کنی تا آن کمال مطلوبی را که در پی آنی، به چنگ آری و همه اینها نیازمند نگرشی است که در این مسیر کمکت کند و راهی جدید پیش رویت بگذارد.

اگر همه ی انسان ها از همه آنچه که قبلا داشته اند استفاده می کردند، اکنون همه ما هنوز در عهد پاره سنگی بودیم و چماق هایمان را بر سر یکدیگر می کوفتیم. همه ی تفاوت انسان عهد پاره سنگی با انسان های معاصر و حتی انسان هایی که در آینده خواهند زیست، بر سر همین خلاقیت و آوردن « چیز جدید» است.

انسان می خواهد به کمال برسد، رشد کرده و پرواز کند. انسان می خواهد مساله های پیرامونی اش را حل کند، دنیا را مکان بهتری برای زندگی سازد و در نهایت تفسیری جدید از آنچه که قبلا بوده را ارائه دهد و راهی  نو باز کند. چه این راه شکافتن محدویت های فضا و پا گذاشتن بر کره ای دیگر با همه سهمناکی و ترس اش باشد و چه امتحان کردن مسیری جدید برای مقصد همیشگی باشد، با همه ی آسودگی و سادگی اش و یا حتی در انداختن طرحی نو و افزایش کیفیت در عین کاهش هزینه باشد، با همه ی ساختارشکنی و متفاوت بودنش.

مهندسی ارزش هم تافته ی جدابافته ای از این مجمل نیست و اگر می خواهد راهی نو پیش روی همه ی متخصصان قرار دهد، به ناچار باید سهمی از خلاقیت را نصیب خودش کند، چه این سهم، خلاقانه بودن همه ی طی طریق حل مسئله در مهندسی ارزش باشد و چه داشتن فاز مستقلی از فاز های شش گانه آن.

مهندسی ارزش، با خلاقیت در چگونه دیدن شروع می شود وبا خلاقیت در چگونه انجام دادن، پایان می پذیرد.

joljljlj 

نویسنده: هادی آقازاده